محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نی نی مامانش

دیروز

اینقدر اومدین علامت  رو برام گذاشتین ازنون رب خوردنم خجالت کشیدم  خب اون روز ناهار نخورده بودم تا ٥ و٦ منتظر علی بودم بیاد رفتم دم در یخچال هیچی نیافتم جز همون ولی خب خوشمه بود به جون خودم راست میگم ترش بود خومشمزه بود جاتون خالی هنوز واسه روزمادر هیچی نخریدم ناراحتم اینقدرررررررررررر که نگو  هنوز شوهری بم پول نداده  برم خرید   واسه خودمم که فکر نکنم هیچی بخره چون مانی پانی نداره  من دق میکنم اگه برام نخره میمیرم پارسال ٣ خرداد روز مادر بود یادتونه که سه شنبه بود روز قبلش تولد علیرضا بود یعنی دوشنبه ٢ خرداد بعد من میخواستم شوهری رو غافل گیر کنم همه دوستاشو دعوت کرده بودم بیرون سالاد الویه و ...
22 ارديبهشت 1391

خبر خیلی مهممممممممممممممممممممممممم

بچه هااااااااااااااااااا یه خبررررررر خیلی مهم : وای وایییییییییییییییییییی یه چیزیییییییی بگم الان واسم اس ام اس اومد از سروره ساعت 12:30 روز 20 اردیبهشت ماه دنیا صدای گریه کودکی را شنید که همه ی زندگی   پدر و مادرش شد نامش را محمد رضا نهادیم تا همیشه  بدانند هدیه امام رضا به ما هست و خواهد بود   http://www.eshghemamanesh.niniweblog.com/  برین عشق خاله شو ببینید مثه فرشته هاست وای مامان شدددد دیگه پسرش تو بغلشه خدا رو شکرررررررررررر پ.ن: بچه ها میدونید الان چی دارم میخورم نون و رب !!!! تا حالا خوردینننننننن خیلییییییییییی باحاله خیلیییییییییی   ...
20 ارديبهشت 1391

امروز

سلامممم دیشب نتم قطعع شد بعد شوشوی جیگری اومد خونه گفت شام چی داریم گفتم آاااااااااااااااا میخواستم بگم نون بگیری یادم رفت زنگ بزنم خیلی عصبانی شددددد وای هی غر میزددد بعد گفت پاشو بریم بیرون رفتیم بیرون برد مارو پیتزا روبانی پیتزا پوشت قارچ خوردیم بعد این تبلیغات موسسه موسیقی اش اماده شد رفت به آقاهه داد براش پخش کنه اونم ضایعش کرد وای دیگه گوللوله آتیش شده بوددددددد داشت میترکید گفتت دیگه هیچ وقت اینجا نمیایم بعد اومدیم خونه گرفتیم خوابییدیمممم بعد من تا صبح خواب میدیدم که خواب موندم از سر کار هی میپریدم ساعت ٦ بیدار شدم حموم رفتم ناهارو درست کردم رفتم  محل کار بعد نمیدونم چرا اینقدر استرس داشتم همش اسید معده ام میامد ...
20 ارديبهشت 1391

هه هه هه

خب من الان خیلی بهترم علیرضا اومد دنبلم رفتیم ددر دو دور !!!!! بعد رفتیم گشتیم  و گشتیم بهش گفتم  علی بریم این کافه هه چایی بخوریم(بهانه ام چایی بود )  گفت باشه رفتیم توش بعد من به علی گفتم علی ساندویچ بخولیم گفت نهههههههههههههههههه شکمو کلی دعوام کرد منم با غصه نشسته بودم  هییییییی منتظر بودم که چایی بیارن به طور بخورم یهو دیدم واییییییییییییییییییییییییییی یه بشقاب گنده توش پر سیب زمینی خیار شور سبزی و گوجه با همبرگر واییییییییییییییییییییییییییییییییی با یه عالم سسسسس وای با علی خوردیم چشام گرد شده بود داشتم از ذوق میمردم علی از خنده مرده بود همش بم میگه گامبوووووووووو خلاصه بلاخره این ...
19 ارديبهشت 1391

دنده چپپپپپپپپپپپپپپپپ

امروز یکم نه دو کم نه سه کم نه خیلیییییییییی عصبانی و کلافه بودمم به خاطر این کلاس آزمایشگاه ریز پردازنده باورتون میشه از اول ترم تا حالا یه بار نشده من جواب بگیرم خیلی خنگممممم خیلی ٤ تا درس دارم این ترم همشون سختن مغزم هنگ  کرده اصلا نمیفهمم به دبیر خصوصی ام زنگ زدم  جواب نداد اس ام اس دادم بازم جواب ندارم دلم میخواد خفش کنم این وام های خانوادگی هم دارم ٨ ماهه پول میدم به من نمی افته اینقدر من بد شانسم که نگوووووو اه اه اه اه کلی هم پوولشو لازم دارم خییلی عصبانی ام باز  هم ٢٤ این ماه این  مامان علیرضا میخواد بره دوباره شیمی درمانی اوففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف حوصله ن...
18 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

دو رقم آخر سال تولدتان را با سن خودتان جمع کنید میشود: نود!!! و این برای همه است و اتفاقی است که  هر 823 سال تکرار میشود! ...
17 ارديبهشت 1391

عیدت مبارک عزیزم....

  ورق خوردن برگی دیگر و آغاز صفحه ای سفید از دفتر زندگی فرصتی است برای عاشقانه تر نوشتن، عاشقانه تر نفس کشیدن، عاشقانه تر زندگی کردن... امسال اولی سالی بود که لحظه آغاز سال نو رو در کنار تو سپری کردم ، راستش نمیدونم چرا تصمیم گرفتی اینجا بمونی چون من چندین بار بهت گفته بودم که درک می کنم تو کنار بچه هات باشی... بهر حال لحظه ها و دقیقه های قشنگی رو تاپایان تحویل سال منو مهمون نوازشهای دستهای مهربونت کرده بودی و باز هم گفتن و شنیدن و مرور داستان عشقمون که با اشک و بوسه همراه بود به این لحظات احساس زیبائی بخشیده بود. مثل همیشه باز هم از اینکه می شنیدم محکمتر از همیشه از زندگی که با من شروع کردی دفاع می کنی و هیچوقت شکی به خودت ر...
17 ارديبهشت 1391

دیشب...

وای دیشب چه شبی بود دهنمان صاف شد... نمیدونم این مشکل واسه شما ها هم پیش میاد یا نه من همیشه این مشکل رو دارم که توی خواب هر از گاهی رگ پشت پام میگیره اندازه یکی دو دقیقه طول میشه ول میکنه خیلی درد داره خیلی که از خواب میپرم اما دیشب خیلی فرق داشت خیلییییییییییییییییییییییییییییی دیشب ول نمیکرد من همینطوری اشک میریختم و گریه میکردم علیرضا طفلکی هول کرده بود سوزن توی پام زد یه دونه از موهای پامو کند ولی فایده نداشت شاید بگم ٢٠ یا ٣٠ دقیقه طول میکشید هی میگرفت هی ول میکرد واییییییییییییییییی ضعف کردم اصلا نمیدونید چه حالی داشتم داد میزدم دیگه نمیدونم دلیلش چیه کسی میدونه؟ الانم که نمیتونم راه برم چون هنوز پشت پام به شدت ط...
17 ارديبهشت 1391